قــربــان خــانـــوادۀ بــابالــحــوائــج آقــاســت آقـــا زادۀ بــابالــحـــوائــج
بابچـههـایش صاحـب سـرمـایه هستیم
با مشهد و شیرازوقـم همسایه هستـیم
بـال مـلائک هـست فـرش زیـر پـایش ایـزد مـسـخّـر کـرده هـستی را برایش
هـسـتـنـد در ایـران مـا فــرزنـدهـایـش مـعـصـومهاش آمـد به دنـبال رضایش
انـوار او تـقـسـیـم شـد برمشـهـد وقـم
اورا زیـارت میکـنم در مـشهـد وقـم
او آیـت عــظــمــای آیــات خــدا بــود شب تاسـحـرگـرم مـنـاجـات خـدابود
مات رخش شد عرش اومات خدا بود واضحتـرین تـصویـر از ذات خدا بود
او جـلـوه رب بـود، امـا بـنـدگـی کـرد
انسان کـامـل بود وسـاده زنـدگی کرد «والکاظمین الغیض» صبرش حد نداردخوب است ودربین صفاتش بد ندارد
درمـؤمـنـیـنـش یک نـفـر مـرتد ندارد در صحـبـتش با خادمان «باید» ندارد
خـاری رَوَد درپـای فـرزنـد عـزیزش
اخـمی نخـواهد کرد بر روی کـنـیزش
تا بوده این بـودهست«آقـاتو،گـدامن»مـدح تـو را گـفـتـن کـجـا آقا کجا من؟
تو جـان بـخـواه و مـابـقـیِ کـاربـا من بدکـاره آمـد مـحـضـرت شد پـاکدامن
بـا دیــدنـت ذکـر خــدا ورد لـبـش شـد
ازتوسرودن کارهرروزوشبش شد
تـوآمـدی ازعــرش بــر دامـان مـادر دسـت تـو را دادنـد بـر دسـتـان مــادر
مثل طـلایخـالـص است ایـمانمـادر جـان امـام کـاظـم اسـت وجـان مــادر
وقت ولادت مـادرت تـکـبـیرمیگفت:
این عالـمه بهـرزنان تفـسـیرمیگفت: در عشق حق عاشقترین عاشقتوهستیمجرای فیض از جانبرازق تو هستی